تصاویر یکی از شهرهای توریستی که مایه شرمساری ایران شده

به گزارش خبرنگار «تابناک» اجتماعی، در حالی که همه ساله اردیبهشت ماه، زمان گلاب‌گیری و ورود گردشگران ایرانی و خارجی به این منطقه است، به رغم همه درآمدهای کلان ناشی از گردشگری و سرمایه‌گذاری‌های فراوان، از جمله تأسیسات نطنز که کاشان را نیز متأثر ساخته و نیز کارخانه سایپا کاشان که موجب درآمدزایی فراوان برای این منطقه و شهر می‌شود، باز هم می‌بینیم که هر سال بدتر از سال گذشته، نه تنها تسهیلات گردشگری و امکانات رفاهی مسافران بهتر نشده، بلکه بدیهیات امکانات شهری برای خود مردم منطقه فراهم نیست و ساکنان نیز با مشکلات اساسی روبه‌رو هستند.

در همین زمینه، ‌خبرنگار «تابناک»، سفرنامه زیبایی را در توصیف زادگاه سهراب سپهری در وصف بی‌مثال شهرش نوشته است که در ادامه می‌آید:

خوشا کاشان و وصف بی‌مثالش.... !

درد دل ما از اینجا آغاز می‌شود که خب بالاخره هر چه نباشد، فصل بهار است و موسم گل؛ ماه اردیبهشت است و زمان گل و گلابگیری در کاشان.
این که ایرانی‌‌ها و گاهی جهانگردان برای دیدن این مراسم و بازدید از مکان‌های تاریخی این شهر، به آنجا سفر می‌کنند، جای شما خالی، ما هم برای این که از قافله جا نمانیم، همراه یک تور یک روزه به آنجا رفتیم.

بگذریم که ما را به قمصر نبردند و سر راه به یک باغچه گل بسنده کردند و باز هم بگذریم که از بین همه بناهای تاریخی، تنها به حمام فین بسنده کردند؛ البته شاید برای حرص و جوش خوردن ما همین کافی و البته زیادی هم بود.





حقیقت ساعت 4 بعدازظهر بود و ما هنوز فرصت نماز خواندن پیدا نکرده بودیم (بماند که برای نماز صبح هم هیچ برنامه‌ای این تور نازنین ما نداشت و حتی با شنیدن این پیشنهاد به شگفت آمد!). این بود که پرسان پرسان به دنبال سرویس بهداشتی واقع در باغ فین رفتیم؛ اما گلاب به روی شما، نه تنها ناچار شدیم با ماسک و تجهیزات وارد شویم که سعی کردیم چشممان را هم درویش کنیم.

به هر روی ... وضویی ساختیم و نمازخانه را هم پیدا کردیم؛ البته نه تنها از روی تابلوی آن، بلکه رایحه بوی جوراب و بدن بازدیدکنندگان راهنمای خوب دیگری برای ما بود؛ ولی ما بیدی نبودیم که از این بادها بلرزیم و به روی خود نیاوردیم و با عزمی راسخ وارد شدیم؛ اما گفتن مرد هست و قولش که ما مرد ماندن در آنجا نبودیم و برای همین، چند لحظه بعد، تصمیم گرفتیم قضای نمازمان را در خانه بخوانیم، چون به هر روی، کسانی در خانه چشم به راهمان بودند و دلمان نیامد با بستری شدن در بیمارستان آن هم در شهر غربت، آنان را نگران خود کنیم.



باغ جلوی حمام فین کاشان

خلاصه به لطف بی‌برنامگی لیدر تور، من و همراهم پس از بازدید یک ربعه از خاطرات چند صد ساله آن باغ رویایی و حکم «الوعده وفا»، یک ساعت پیش از همه از در باغ بیرون زدیم و پس از آن که برای یافتن یک سطل زباله، تمام خیابان‌های پر از چاله و چوله را پشت سر گذاشتیم، سرانجام ناامید تصمیم گرفتیم زباله‌ها را در کیفمان جاسازی کنیم و تا جمع شدن گروه، روی سکویی، نیمکتی یا چیزی بنشینیم که مشرف به درب خروج باشد؛ اما یک نگاه گذرا به پیرامون، ما را از نشستن روی نیمکت هم منصرف کرد، چون چیزی به این عنوان در آنجا یافت نمی‌شد؛ بنابراین، تصمیم گرفتیم روی سکوی پر از زباله بوستان روبه‌روی باغ بنشینیم.


و اما ... هنوز خوب حواسمان به دور و برمان جمع نشده بود که با دویدن ناگهانی کودکی که تازه توانسته بود دستش را از دست سمج مادرش رها کند، مقداری آب گندیده و متعفن به سر و روی ما پاشیده شد و کودک یک قدم جلوتر لیز خورد و در چاله آب موجود در پیاده‌رو محکم به زمین افتاد و ما نیز ناخودآگاه نیم‌خیز شدیم و مانده بودیم که با خودمان و او چه کنیم که صدای صحبت کردن یک عده گردشگر خارجی، توجهمان را به خود جلب کرد.


همان گونه که هاج و واج کیسه‌های زباله‌های باد کرده در دستشان را محکم چسبیده بودند تا نکند همچون ما ایرانی‌ها آن را درون جوی آب یا گوشه دیوار یا همانجا وسط پیاده‌رو پرتاب کنند، اطراف را نگاه می‌کردند شاید سطل زباله‌ای در آنجا یافت شود!

ولی ناگهان یکی از آنان مثل این که چیز تازه‌ای کشف کرده باشد، فریادی از شوق کشید و به سمتی دوید اما تور لیدر او را آگاه کرد و به او فهماند که این ده دوازده صندوقی که در همین یک گله جا دیده می‌شود، صندوق صدقه هستند و تنها باید در آن برای رفع بلا پول ریخت و چیزی است، شبیه صندوق اعانه خود آنان. بنده‌های خدا باز هم سرگردان بودند که پای یکی از آنان در یکی از چاله‌ها و پستی و بلندی‌ها گیر کرد، پیچ خورد و نقش زمین شد.


تا به خودمان بجنبیم و برای کمک به او برسیم، چند نفر مسلمان‌تر از ما، خودشان را رساندند و دور و بر او را پر کردند. گردشگر بیچاره آه و فریاد می‌کرد و نمی‌دانم چرا در همان حال نزار، دستمالش را محکم به بینی‌اش می‌چسباند. نزدیکتر شدیم و از استشمام بدن آن چند هموطن، چنان مشمئز شدیم که تصمیم گرفتیم هر چه زودتر به جای خود برگردیم و این عمل انسان‌دوستانه را به همانها واگذاریم و از ثواب آن چشم‌پوشی کنیم.

خلاصه آن که همانجا نشستیم و با آن که گرسنه و تشنه بودیم، فکر خوردن چیزی در سفره‌خانه‌های آن اطراف را از سرمان بیرون کردیم، آخر بر هیچ کس پوشیده نیست که گاهی سنتی بودن سفره‌خانه‌ها مساوی می‌شود با کثیف و کهنه و خرابه بودن آنها ...

چه دردسرتان بدهم عاقبت همه گروه جمع شدند و ما با چشم‌پوشی از خیلی چیزهای دیگر که دیدیم و به روی مبارک هم نیاوردیم (چون آوردن و نیاوردنش فرقی نمی‌کرد) به شهرمان بازگشتیم.



این بود سفرنامه گل و گلاب ما....

اما پرسشی که همچنان در ذهن ما می‌چرخد این است که پس هزینه‌هایی که از بابت تماشای این آثار تاریخی میهنمان از ما ستانده می‌شود، خرج چه می‌شود؟! آن هم با توجه به انبوه گردشگران و مشتاقان بازدید از چنین مکان‌هایی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد